![](http://up.boo3e.ir/up/booo3e/Pictures/LOVER/1/lovepic-boo3e-s4%20%283%29.jpg)
زیر آسمان آبی ترانه ای باشد به گناه آلوده…
ریسمانی باشد که مردی خود را از شاخه ای می اویزد…
افروختن سیگاری باشد،در فاصله ی رخوتناک دو هم آغوشی…
اندوه جان دادن خاطرات با تو بودن باشد….
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 99 | vahidabasi |
![]() |
0 | 273 | donyayeazoleh |
![]() |
1 | 557 | nafs19 |
![]() |
1 | 486 | nafs19 |
![]() |
0 | 337 | admin |
![]() |
0 | 565 | forum-admin |
![]() |
0 | 427 | forum-admin |
![]() |
0 | 366 | forum-admin |
![]() |
0 | 585 | forum-admin |
![]() |
0 | 422 | forum-admin |
زیر آسمان آبی ترانه ای باشد به گناه آلوده…
ریسمانی باشد که مردی خود را از شاخه ای می اویزد…
افروختن سیگاری باشد،در فاصله ی رخوتناک دو هم آغوشی…
اندوه جان دادن خاطرات با تو بودن باشد….
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…
محکم بغلت کنه…
بذاره اشک بریزی راحت شی….
بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم “
خـــودکــشی کـــارِ آسونــیه. . . اگــه مــردی زنـــدگی کُـــن. . .
ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید:
آتـــیش داری؟!
جــواب مــیدم:
تــوی جــیــبــم کــه نــه. . .
تـــو”دلــــم“چـــرا. . .
بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟
هنوز هم ، حوالی خواب های
شبانه ام پرسه میزنی
لعنتی !!
دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر
بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
ساده دوستم داشته باش
خود را درگیر
پیچ وخم زندگی نکن
من تو را همین جور ساده
دوست می دارم…
تو فقط قـــــــــــــرار بگذار…
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد..
فاصله خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم
خود خودت را
یادت را
اسمت را
اما…
فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه…
حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!…
کاش میدانستم جه کسی سرنوشت را برایم بافت
ان وقت به او می گفتم :
یقه را ان قدر تنگ بافته ای که بغض هایم رانمیتوانم فرو دهم.
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میرود
دست دلم میلرزد!
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور!
براي مشاهده ي بقيه ي تصاوير به ادامه مطلب مراجعه كنيد
تعداد صفحات : 7