مگه قلب من بت بود..!!!
که خدا تو را …
برای شکستنش فرستاد….؟؟؟
چرا؟؟؟!!!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
کفشی که بندش را خودش میبندد | 1 | 98 | vahidabasi |
پاسخ به سوالات شما | 0 | 272 | donyayeazoleh |
استاتوس های طنز و خنده دار فیسبوک | 1 | 556 | nafs19 |
طنز مثلا الکی... | 1 | 485 | nafs19 |
مپ وار و فارمینگ ( منابع ) تان هال 8شت | 0 | 336 | admin |
گاهی وقتی … | 0 | 563 | forum-admin |
غصه مرا خورد … | 0 | 426 | forum-admin |
اوج قصه … | 0 | 365 | forum-admin |
دوستَــــت دارم | 0 | 585 | forum-admin |
کَـــــر شدم !!! | 0 | 421 | forum-admin |
مگه قلب من بت بود..!!!
که خدا تو را …
برای شکستنش فرستاد….؟؟؟
چرا؟؟؟!!!
من غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام
که هر وقت دلت خواست خردش کنی…!!!
غرور من اگر بشکند…
با تیکه هایش شاهرگ زندگی تو را نیز خواهد زد…
سر به هوا نیستم
امــــــــــــا
همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبی ست
دیدن همان آسمان که
“شاید “تــــــــــــو
دقایقی پیش
به آن نگاه کرده ای…!!!!
روزی که نگاهمان در هم آمیخت …
می خواستم بگویم که…
اما سکوت کردم
حس کردم ، ازنگاهم ، رازم را خوانده باشی …
هیچ کجا…
جز خواب روی بازوهای مردانه ات ،
امنیت را معنا نمیکند ،
برایم….
حــــتـــی “خـــدا” فرستـــد… !
بــاران اســیــدی… برای تــطهـیـرت
بــرف و پـــاکــی …. بــرای تـشبــیهت
محـــمد و عیـــسی …. بــرای تظــمــینت
یا کــه شیــطان را … برای تقصیــرت
دیـــگر تمــام شــــد ….
“خـــراب شــــد تــصویـــرت”…. !!!
نه التماس میکنم
نه خیره خیره نگاهت
فقط آه میکشم و سکوت میکنم
همین آه برای تمام زندگی ات کافیست
برای بدست آوردنت نمی جنگم… !
به تکدی قلبت هم نمی آیم… !
دوستــــــــــــــت دارم،،،
فارغ از داشتنت….
ا خودم عهد بستم…
بار دیگر که تورا دیدم …
بگویم از تو دلگیرم…
ولی باز تو را دیدم…
و گفتم : بی تو میمیرم…
دِلـَـــــمــ ؛
گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد !
و حَتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے نـَ ـه خیــلے وَقتـــ هـآ
امیـــ ـشِکَند !
امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَــد به خـُدا
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو نداره….
خیلی مواظب باش!!!
اگه باشنیدن صداش دلت لرزید…
اگه از بدی هاش فرار نکردی و موندی…
دیگه تمومه…!!!
اون شده همه ی دنیـــــــــــــــــــات
هیچ کجا…
جز خواب روی بازوهای مردانه ات ،
امنیت را معنا نمیکند ،
برایم….
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی…
چرا که رسوا خواهم شــــــــــــد…!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تــــــو را در میان واژه هایم!!!…
تعداد صفحات : 8