![](http://webnab.ir/pix/loverpic/sery15-love%20pic-boo3e%20ujmuimki.jpg)
آغــوشــتـــــ را تــنــگــــ تـــر کـــن …
حــســادتـــــ مـی کــنــم …
بــه هـوایــی کــه مـیــان مــن و تــوســتــــ
آغــوشــتـــــ را تــنــگــــ تـــر کـــن …
بــی مــرز مــی خـــواهــمـــتـــــ …
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 98 | vahidabasi |
![]() |
0 | 273 | donyayeazoleh |
![]() |
1 | 556 | nafs19 |
![]() |
1 | 486 | nafs19 |
![]() |
0 | 337 | admin |
![]() |
0 | 565 | forum-admin |
![]() |
0 | 427 | forum-admin |
![]() |
0 | 366 | forum-admin |
![]() |
0 | 585 | forum-admin |
![]() |
0 | 422 | forum-admin |
آغــوشــتـــــ را تــنــگــــ تـــر کـــن …
حــســادتـــــ مـی کــنــم …
بــه هـوایــی کــه مـیــان مــن و تــوســتــــ
آغــوشــتـــــ را تــنــگــــ تـــر کـــن …
بــی مــرز مــی خـــواهــمـــتـــــ …
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهــــــــــم دیدن تو بود !!
برگرد…
یادت را جا گذاشتی …
نمی خواهم عمری به این امید باشم …
که برای بردنش برمی گردی…
تا دوباره دیدنت …
این رختخواب را وارونه خواهم خوابید …
خیانت است به تو …!
سر بر کنار خیالت گذاشتن …
مزرعه که درو شد کلاغ هم رفت
بیچاره مترسک احساسش را به کسی سپرده بود
که برای نیازش “تنهاییش” را پر کرده بود . . .
دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …
چه جنونی …
چه نیازی …
چه غمی است …
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز …
بر من افتد چه عذاب و ستمی است …
دردم این نیست …
ولی …
دردم این است که من بی تو دگر …
از جهان دورم و بی خویشتنم …
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم …
از دور…
تورا دوست دارم
بی هیچ عطری…
آغوشی…
لمسی…
و یا حتی بوسه ای.
تنها دوستت دارم. از دور…
“مسیحا”
گشودن چشمهایت هر صبح، طلوع دو خورشید دیگر در روز من است…!
چقدر نورانی هستند روزهایم با حضورت…!
خیلی وقت است که دستانم بالیوان چایی گرم میشود…
این یعنی تنهایی……..
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه ، میخانه میخواهد .
شبانگاهانِ بیداری
میان جنبش احساس
خیالم می کِشَد سویی
شبیه مَدِ دریاها
“آرزو”
چنان بر خاطراتت باریده ام ،
به هر بندی بیاویزی خیسِ من اند !
آغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم ….
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ،
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند
تعداد صفحات : 35